من یک مبتدی هستم

در عالم رازیست که جز به بهای خون فاش نمی شود

من یک مبتدی هستم

در عالم رازیست که جز به بهای خون فاش نمی شود

من یک مبتدی هستم

زود بیدار شدم تاسرساعت برسم
بایدامروز به غوغای قیامت برسم
من به قدقامت یاران نرسیدم ای کاش
لااقل رکعت اخر به جماعت برسم
آه مادر!مگرازمن چه گناهی سرزد
که دعاکردی وگفتی به سلامت برسم؟
طمع بوسه مدار ازلبم ای چشمه که من
نذردارم لب تشنه به زیارت برسم
سیب سرخی سر نیزه ست...دعاکن من نیز
این چنین کال نمانم به شهادت برسم
محمدمهدی سیار

پیام های کوتاه
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۳ , ۱۱:۱۶
    نماز
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

قافله

مبتدی |

بار و بندیل خود را بسته و آماده سفر شده، وارد مسیری شده که تا کنون از ابتدای آفرینش کسی پای در آن مسیر نگذاشته است، خواهر، همسر، کودکان و برادرانش نیز می خواهند که او را همراهی کرده و پا به پای او حرکت کنند، می خواهند مسیر آسمان را با سرعت هر چه تمام تر طی کنند، آنها خوب می دانند که به راحتی نمی توانند این مسیر پر پیچ و خم را به سلامت بگذرانند. ولی شاید برخی هنوز از سختی های سفر خبر ندارند...

کودکان با شور و شعف بسیار لباس های تازه خود را بر تن کرده و آماده در پای کجاوه ها ایستاده اند، همسایگان می آیند و هر کدام نظر خاصی می دهد، یکی می گوید: آقا نرو که این راه پر خطر است و کوفیان آنچنان که می نمایند نیستند. دیگری می گوید: ببخش که نمی توانم همراهت باشم کارهای بسیاری دارم که باید به آنها برسم، خانواده ام بدون من نمی توانند زندگی کنند. اما او گوشش به این حرف ها نیست و تصمیم خود را گرفته است...

می گوید: دین خدا بدون کشته شدن من پایدار نمی ماند و مردمان این دیار رو به گمراهی و ضلالت می روند، من کشته شوم بهتر از این است که مردم از دین خدا منحرف شوند...

ولی برخی بد جور چشم نگرانند...

لیلا چشم از علی اکبر بر نمی دارد و ام البنین زیر چشمی پسران خود را به خصوص ابالفضل را نگاه میکند...

زینب هم گه رمقی ندارد، از مادر و کوچه های بنی هاشم دارد خداحافظی میکند و همچنان پای قولی که داده است مانده؛ من بدون حسین نمیتوانم زندگی کنم و هر جا که برادرم برود باید من هم همراه او باشم...

این طرف را ببین که چه غوغایی برپا شده، اصغر چند روزه در آغوش رقیه آرام گرفته و بچه ها دور او جمع شده اند و دارند دردانه امام را نگاه میکنند...

 و رباب که چشم از علی اصغرش بر نمی دارد و دو چشمی مواظب اوست...

رقیه هم گاهی گوشواره هایش را به کودکان و هم سن و سالهایش نشان می دهد و می گوید: برادرم علی اکبر اینها را به چشم روشنی تولد علی اصغر برایم گرفته است...

و در این میان عباس بیشتر از همه در حال کمک کردن است، کودکان را یک یک سوار کجاوه میکند و بزرگان را هم کمک می کند، زینب می خواهد سوار شود که زانوی خود را تکیه گاه قرار میدهد...

همه دیگر آماده شده اند و سوار بر زین سرنوشت...

کاروان حرکت کرده و از دروازه شهر پیامبر خدا خارج میشود...

حسین به عقب بر میگردد سمت بقیع  و از مادر و برادش حسن و جد خود خداحافظی سنگینی میکند...

خداحافظی که هنوز هم سنگین اش کمر زمینیان را خم می کند...

خداحافظی که او را به خدا نزدیکتر میکرد....

حسین بهتر از دیگران می دانست که چه در انتظارش می باشد...

حسین می خواست درسی به وسعت ابدیت به انسانها بدهد...

حسین می خواست چراغ هدایت همگان باشد...

حسین عزم کربلا کرده بود و می خواست کربلایی شود...

حسین میخواست پوزه یزید و یزیدیان را به زمین بمالد و دین پیامبر را در دل مردم جاری سازد...

حسین احساس خطر کرده بود و حرکت خود را شروع نموده بود، می دانست که لحظه ای درنگ نباید بکند...

حسین رفت و رفت ... تا به کربلایش رسید... به دیدار معبود خود رسید...

حسین به  راضیه المرضیه پروردگارش رسید.... و وارد جنت خداوند شد...

و قصه ای که خودت بهتر از من می دانی ماجرایش را و هیچ احتیاجی نیست که دوباره برایت باز گو کنم...

.

.

.

حال ای دل من تو چه میکنی؟ می مانی یا می روی؟ آیا کربلای تو هنوز نرسیده است؟ آیا زمان آن نشده است که کربلایی شوی؟ آیا هنوز دین خدا به خطر نیافته؟ یا تو احساس خطر نمی کنی؟  وقت آن نشده که از خانواده و عزیزان خود دل بکنی و به یاری دین خدا بشتابی؟

لا اقل بگو کی زمانش میرسد که به امام خود لبیک بگویی؟

امام در کربلایش منتظر توست، منتظرت نشسته است که برخیزی و حرکتی از خود نشان بدهی، کافی است یک قدم به سوی او بروی، که او  هزاران قدم به سویت خواهد آمد؟ زهیر که اصلا قدمی بر نداشته بود امام به سویش آمد، مطمئن باش که امام در انتظار توست...

ولی این را بدان ای دل، یک روز باید کربلایی شوی، وگرنه در این دنیا و میان مردمان رنگارنگ، رنگ میبازی و نا امید از زندگی و غفلت خود می شوی...

پس حرکتی باید کرد... 

  • مبتدی

نظرات  (۱)

سلام
قلم خودته یا شهید آوینی؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی