نمک
در هیئت مولا به خدا پیر شدیم
از سفره مادرش نمک گیر شدیم
ما گریه کن عزای او گشتیمو ...
- ۰ نظر
- ۱۳ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۴۴
در هیئت مولا به خدا پیر شدیم
از سفره مادرش نمک گیر شدیم
ما گریه کن عزای او گشتیمو ...
بار و بندیل خود را بسته و آماده سفر شده، وارد مسیری شده که تا کنون از ابتدای آفرینش کسی پای در آن مسیر نگذاشته است، خواهر، همسر، کودکان و برادرانش نیز می خواهند که او را همراهی کرده و پا به پای او حرکت کنند، می خواهند مسیر آسمان را با سرعت هر چه تمام تر طی کنند، آنها خوب می دانند که به راحتی نمی توانند این مسیر پر پیچ و خم را به سلامت بگذرانند. ولی شاید برخی هنوز از سختی های سفر خبر ندارند...
کودکان با شور و شعف بسیار لباس های تازه خود را بر تن کرده و آماده در پای کجاوه ها ایستاده اند، همسایگان می آیند و هر کدام نظر خاصی می دهد، یکی می گوید: آقا نرو که این راه پر خطر است و کوفیان آنچنان که می نمایند نیستند. دیگری می گوید: ببخش که نمی توانم همراهت باشم کارهای بسیاری دارم که باید به آنها برسم، خانواده ام بدون من نمی توانند زندگی کنند. اما او گوشش به این حرف ها نیست و تصمیم خود را گرفته است...
می گوید: دین خدا بدون کشته شدن من پایدار نمی ماند و مردمان این دیار رو به گمراهی و ضلالت می روند، من کشته شوم بهتر از این است که مردم از دین خدا منحرف شوند...
ولی برخی بد جور چشم نگرانند...